دوباره

سرت را چنان گرم زندگی می کنی

که لا به لای مشغله های فراوانت گم شود

که دیگر سر بر نیارد

ولی 

بیهوده است

از همه جا سرک می کشد

از هر سوراخ سمبه ای راهی به بیرون می یابد

به درونت

به افکارت

به دلت

و تو تسلیم می شوی

بار سنگین خاطرات سرکشت را به دوش می کشی

و به راه می افتی

تا دوباره آغاز کنی

دوباره آغاز شوی

 

21 خرداد 1396

سپیده رمضان نژاد

لینک کانال:

https://t.me/joinchat/AAAAAEPPYbroJ7lWJ8lsrQ

 

روزنوشت های سپیده رمضان نژاد

      امروز جمعه ، نوزده خرداد نود و شش است و من مدتها است که نمی توانم شعر جدیدی بگویم، حتی نمی توانم فکرم  را درست روی ساده ترین چیزها متمرکز کنم. امروز وقتی داشتم ظرفهای سحری را می شستم با خودم گفتم خوب است دوباره شروع کنم به یادداشت روزانه نوشتن ، حداقل ذهنم را متمرکز می کند. شاید اندکی از پراکندگی فکری و حواس پرتی ام را کم کند. دلیلش را نمی دانم ولی انگار هر چه سنم بیشتر می شود تمرکزم  روی مسایل کم تر و کم تر می شود . بیشتر دلم می خواهد هیچ کار و مسئولیتی نداشته باشم و فقط کارهایی که آرامم می کنند انجام دهم. مثلا مدتها بنشینم و یک کتاب تاریخی بخوانم یا گل و گلدانهای جدید به خانه اضافه کنم یا در فضای یک فیلم دوست داشتنی که بارها دیده ام غرق شوم . ... من هیچ گاه نتوانسته ام  یک آدم کاملا واقع بین باشم حتی برای مدتی کوتاه. همیشه موجی از خیال و حسی از زندگی کردن در زمان و  فضا و مکانی غیر از آن چه واقعا در آن هستم با من بوده است.

ندانستن

     ندانستن بعضی وقت ها چیز خوبی است. مثلا وقتی نمیدانی در روزها ی آینده، آینده ی دور ، خیلی دور ،آینده ی نزدیک و حتی خیلی نزدیک چه اتفاقاتی می افتد و این ندانستن شیرین تر می شود وقتی تازه فضایت را عوض کرده ای  و خواه ناخواه پا به محیطی گذاشته ای که همه چیزش با جایی که قبلا بودی فرق دارد. هوایش، آدم هایش، مزه غذاهایش،  مهم تر از همه مزه ی باهم بودن و تنهایی اش، همه چیزش و تو اعتماد کرده ای به کسی که همراه توست و می گوید که خواهد ماند و می دانی که دوستش داشته ای و حالا هم داری. شناوری، شناور در هوا و فضایی که شاید هنوز نمی توانی با تمام وجودت چه جسمی و چه روحی درکش کنی. هنوز آن را مال خودت نکرده ای فقط خوشایند است یا.... تو میخواهی که خوشایند باشد و بماند.....

 

سری دارم

گویند رفیقانم، در عشق چه سر داری؟

 

گویم که سری دارم، درباخته در پایی

سعدی

 

مدتی است که نمی توانم شعری تازه بگویم. برای شعر تازه حال و هوای تازه لازم است. ولی بهار که بیاید امیدی هست. امسال بهار که بیاید با خودش خیلی چیزهای تازه خواهد آورد. امسال بهار شکفتنی مضاعف است.