شب ها خوشبخت ترم
گمان می کنم هستی
وقتی بعد از خواب کوتاه بعداز ظهر
از پشت پنجره
درخت رقصان را در باد تماشا می کنم
و به سمت تو می چرخم تا برایت
یک فنجان چای ....
گمان میکنم هستی
صبح ها
که دستانم پرده را کنار می زند
و آفتاب روی فرش می غلتد
رو به تو می کنم تا بگوبم "صبح بخیر...
گمان میکنم هستی
ظهر ها ، عصر ها، بعد از ظهر ها.
به چیزی می اندیشم و نا گاه به تو می نگرم:
امروز گلدان گل شمعدانی را ....
می دانی صبح یک کبوتر سفید...
آن دخترک توی فیلم....
شبها اما خوشبخت ترم
دیگر رویایی نیست
چشمانم را می بندم
و در را برایت باز می گذارم
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 22 توسط بهاره بهگوی
|
قلب بودن کار سختی نیست، ساده است