می دانی نیاز شده ام

سرتاپا ؟

حادثه ای  که می خواستمش

با هر نفس

حادثه ای که

شیرین،غمگنانه و باشکوه

امروز

دربرابر چشم هایم رخ می دهد

می دانی دیروز

هنوز باور نداشتم

دلم را باخود برده باشی

با کوله پشتی ات ؟

دلم را برده بودی

و در گوشه ای

مرهم برآن می گذاشتی

زخم های کاری اش را می شستی

با دست هایت که

همیشه حرارت ملایمی داشت

و مهربانی اش

 شبیه  مهربانی هیچ کدام از  دست هایی که می شناختم نبود

می دانی؟

پیش از تو

هرگز باور نداشتم 

"عشق اتفاقی است

که هنوز برایم نیفتاده است"