ها
قلب من سوخته است
دیریست تا دیواره ی نازک سینه ام را
گوشه های خشکیده اش میخراشد
وهرصبحگاه از بسترم
بوی گس خاکستر می آید
دیگر پنجره های اتاق با نفسم دایره های تار نمیسازند
وچشمانم
شبیه تیله های قدیمی ترک خورده
آبستن خاطره های حسرت بارند
قلب من سوخته است
از آنروز زمستانی که تو
برای گرم کردن دستانم ها کردی.
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 0 توسط بهاره بهگوی
|
قلب بودن کار سختی نیست، ساده است