عصر جمعه

مثل همه ی عصرهاست

هوا مثل همیشه است

آسمان ترک ندارد

زمین گرد است

و صداها

تکرار می شوند

خنده ی دخترانی که هنوز

مزه ی عشق را نمی دانند

هیاهوی خیابان

 رقص پرده های لوند

با ساز ناکوک سپیدارها

در نسیم پر خواهش قبل از غروب

 که خودش را به همه چیز می مالد و می رود

عصر جمعه

مثل همه ی عصرها شفاف است

 خط ها و سایه ها 

حجم ها و سطوح

چشم را می زنند

وقتی که آفتاب به لب بام می رسد

و زمین کم رنگ می شود

مثل تمام روزهای هفته

عصر جمعه درست مثل همه ی عصرهاست

و چای هم طعم همیشگی اش را می دهد

اما انگار دستی

از زندگی بیرونت انداخته است

و همه چیز را از پشت میله ها نشانت می دهد...

عصر جمعه

مثل همه ی عصرها

تمام می شود

تنها اندکی دیرتر

 

بهاره بهگوی